
کسب درآمد از طریق تلگرام ![]() کسب درآمد از طریق تلگرام جدید ترین روش کسب درآمد در ایران به راحتی و در عرض چند دقیقه میتوانید کسب درآمد داشته باشید با افزایش نفوذ شبکههای مجازی و پیامرسانهای فوری، عدهای به فکر افتادهاند که به کسب درآمد از این فضای مجازی بپردازند یا حتی کلاسهای آموزشی برگزار کنند و درست مثل کلاسهای حضوری شهریه دریافت کنند! با گسترش استفاده از فضاهای مجازی و افزایش مخاطبان آن، کسبوکارهای اینترنتی یکی از بخشهای جدانشدنی زندگی امروزه ما شدهاند و با ورود شبکههای پیامرسان فوری به کشور، شکل جدیدی از این کسبوکارهای مجازی، ظهور و بروز پیدا کرده است. اغلب این شبکههای اجتماعی برای تبلیغات بوده یا کانال ارتباطی بین بازاریاب و مشتری هستند. در این بین عده ای هم هستند که به طور مستقیم از این فضا کسب درآمد میکنند. |
بزرگى با شاگردش از باغى میگذشت.
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار میکند بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم...
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین...
.
.
.
روزی مردی جوان از کنار رودی می گذشت،پیرمردی را در آنجا دید
جویای حال پیرمرد شد.
پیر گفت : میخواهم از رود رد شوم ولی چون چشمانی کم سو دارم و رود
هم خروشان است نمیتوانم
جوان کمک کرد و پیرمرد را از رود گذراند ، سپس پیرمرد از وی تشکر
کرد و هر کدام به راه خود ادامه دادند.
پس از مدتی جوان پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید : ای پیر مرا میشناسی؟
پیر جواب داد : نه نمیشناسم
جوان گفت : من همانم که تو را از آب رد کردم
پیر دوباره تشکر کرد و دعای خیر برای جوان.
پس از مدتی دوباره همدیگر را ملاقات کردند و دوباره همان حرف ها
رد و بدل شد و این ملاقات چند بار تکرار شد.
روزی دیگر جوان دوباره پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید:
.
.
.
خواهر کوچکم ، از من پرسید:
پنج وارونه چه معنا دارد..؟
من به تندی گفتم...
این سوال است که تو می پرسی؟
پنج وارونه دگر بی معناست...
خواهر کوچک من ساکت ماند...
و سوالش را خورد...
دیدم از گوشه ی چشمش نم اشکی پیداست...
بغلش کردم و ارام گرفت..
او به ارامی گفت که چرا بی معناست؟
من که در همهمه ی داغ سوالش بودم....
از دلم ترسیدم...
من که معصومیت بغض صدایش دیدم،به خودم می گفتم:
اگر او هم یک روز...
وارد بازی این عشق شود....
مثل من قهوه ی تلخ عاشقی خواهد خورد...
توی فنجان نگاهش ماندم...
مات و مبهوت فقط میگفتم:
.
.
.
چیزی در جیبش صدا داد و تکان خورد
گوشی موبایلش را درآورد...
پیامک را خواند:
سلام . خوبی آقا ؟؟؟
شنیدم کارشناسی ارشد را هم گرفتی !
تبریک میگم و امیدوارم همچنان موفق باشی...
لبخندی زد و گوشی را در جیب شلوارش گذاشت !
از داخل ساکش دسته ای دی وی دی بیرون آورد
بساطش را کنار پیاده رو پهن کرد و بین جمعیت فریاد زد :
.
.
.